من در آسمان
شنبه 91/2/9 محراب پیامبر 8:10 شب
اکنون که در حال نگارش این متن هستم در یک قدمی محراب پیامبر(ص) نشسته ام. پس از اتمام نماز مغرب با خودم گفتم که عشا را در روضه رضوان به جا آورم. از این روی از ضلع شمالی روضه شروع به وارد شدن نمودم. آن چنان تراکم جمعیت زیاد بود که با خودم می گفتم تا 30 دقیقه دیگر به ستون توبه خواهم رسید و عشا را به جای خواهم آورد...
به هر شکلی بود خودم را به جلو رساندم و به جهت جلوگیری از له شدن زیر پای دیگران خود را به ستونی چسباندم... در حال تماشای جمعیت بودم که ناگهان یک ایرانی اشاره ای کرد که "آیا می خواهی نماز بخوانی؟" من هم با زبان اشاره متوجه ش کردم و خود را به او رساندم...
گفت: "باید دو رکعت هم به نیت من بخوانی". در همین اثناء ب.د که شرطه ای آمد و خواست مرا از روضه بیرون کند که شهادت چند عرب مرا نجات داد...
به نماز ایستادم... لرز تمام بدنم را برداشت... دقیقا در محراب پیامبر ایستاده بودم... بدون این که متوجه باشم... هیچ وقت در حالت عادی به خودم اجازه ایستادن در محراب پیامبر را نمی دادم، آخر من کجا و خیر خلق الله کجا؟
چه کنم که دست تقدیر حجت ها را یک به یک برای م به اتمام رساند...
این جا بود که اختصاصا برای پدر و مادر عزیزتر از جانم نماز به جای آوردم و عاقبت به خیری شان را از خدای محبت خواستار شدم...
این جا بود که همه زندگی و مرگ م را به پیامبر رحمت واگذار کردم...
این جا بود که از حضرت محمد(ص) خواستم تا شریک آینده زندگی م را خودش برگزیند...
حرف اضافی:
در پایان قرآن را گشودم. این آیه آمد:
و کیست ظالم تر از آن کس که به آیات پروردگارش توجه داده شود و آن گاه از آن روی بگرداند؟ قطعا ما از مجرمان انتقام خواهیم گرفت...