آلزایمر
پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ
چهارشنبه 91/2/6 6:37 صبح فرودگاه جده
گاهی آن قدر کم می آوری که می خواهی بخندانی و بخندی، تا نفهمند دیگران که حالت چگونه است. راحت بگویم؛ شیرین می زنی. شرح حال من نیز این گونه است. نمی دانم باید در این چرک نوشته ها از دیگران بگویم یا نه. آخر عادت کرده ام از بالا به همه نگاه کنم. عادتی که در تنهایی ها آزارم می دهد. نمی دانم با چه "من"ی طرف هستم که در احوال تنهایی حقیر است و در جمع انسان کامل.
باید دو روی سکه را یک جور ضرب زد، وگرنه...
"دوستان خوبم!
نکند دنیا شما را فریب دهد. نکند ما را فراموش کنید.
منظورم راهم و هدفم می باشد."
باید به خودش رجوع کنم......................
گفت: چرا خدا به انسان این گونه عزتی می دهد؟
گفتم: هر کس که در امتحان های بزرگ تر قبول شود، جایزه اش بزرگ تر است.
حرف اضافی:
مدت ها ست که در امتحان الف بای زندگی تجدید می شویم. وای به حال روزی که در کارنامه مان بنویسند"مردود".- ۹۱/۱۲/۱۰