دل کده

بالا نشینی دیگر بس است، باید در قلب خانه کرد

دل کده

بالا نشینی دیگر بس است، باید در قلب خانه کرد

دل کده

یا مقلب القلوب

دل کده جایی است برای به انتظار نشستن...

انتظاری که نمی دانم کی محقق می گردد...

پیوندها

آلزایمر

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ

چهارشنبه 91/2/6            6:37 صبح         فرودگاه جده

گاهی آن قدر کم می آوری که می خواهی بخندانی و بخندی، تا نفهمند دیگران که حالت چگونه است. راحت بگویم؛ شیرین می زنی. شرح حال من نیز این گونه است. نمی دانم باید در این چرک نوشته ها از دیگران بگویم یا نه. آخر عادت کرده ام از بالا به همه نگاه کنم. عادتی که در تنهایی ها آزارم می دهد. نمی دانم با چه "من"ی طرف هستم که در احوال تنهایی حقیر است و در جمع انسان کامل.

باید دو روی سکه را یک جور ضرب زد، وگرنه...

"دوستان خوبم!

نکند دنیا شما را فریب دهد. نکند ما را فراموش کنید.

منظورم راهم و هدفم می باشد."

باید به خودش رجوع کنم......................

گفت: چرا خدا به انسان این گونه عزتی می دهد؟

گفتم: هر کس که در امتحان های بزرگ تر قبول شود، جایزه اش بزرگ تر است.

حرف اضافی:

مدت ها ست که در امتحان الف بای زندگی تجدید می شویم. وای به حال روزی که در کارنامه مان بنویسند"مردود".

از خود به در شدم؟

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۱ ب.ظ

چهارشنبه 91/2/6           2:55 صبح          فرودگاه مهرآباد


باورش برای آدم سخت می نماید. گاهی از رفتن دودل می شوم. سخت است. رفتن و نماندن. بارها تجربه نماندن را داشتم و می دانستم که این نماندن شاید آخرین تجربه رفتن باشد. اما باز هم باریکه های بقیع و صحنه های گرییدن گل های فاطمه انسان را متقاعد به رفتن و ماندن می کند. صدای شان را نمی شنوی! آخر علی گفته بود که آرام بگریند. آن ها هم آستین در دهان، دور از جمع گرییدن را تمرین می کردند. ژن تنهایی در این خاندان غالب است و از پدر و مادر به ارث می رسد. قدم زدن م را در بقیع تجسم می کنم و بدتر از آن آخرین دیدارم را. دیداری که شاید هیچ گاه تکرار نشود. آن گاه است که خسران را با تمام وجود لمس می کنم. گریه هم مشکلی را حل نمی کند. هم چون گریه های گل های باغ فاطمه...

حرف اضافی:

من، من را رها نمی کند. باید من را از اول شخص بودن انداخت. وگرنه باید با من محشور شد. دشمن ترین...