دل کده

بالا نشینی دیگر بس است، باید در قلب خانه کرد

دل کده

بالا نشینی دیگر بس است، باید در قلب خانه کرد

دل کده

یا مقلب القلوب

دل کده جایی است برای به انتظار نشستن...

انتظاری که نمی دانم کی محقق می گردد...

پیوندها

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

سوختن و ساختن

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۱۷ ب.ظ

جمعه       91/2/8        هتل موده النور         11:45 شب


امروز به مسجد قبا رفتیم. مسجدی که بر اساس تقوا و به دست مبارک رسول بنا گردید. وقتی نبود برای نوشتن...

جالب این جاست که در چند قدمی مسجد قبا، مسجد ضرار ساخته شده بود، آن هم بر اساس نفاق به دست پدر حنظله غسیل الملائکه...

چه می شود که رسول(ص) از در رحمت وارد می شود و قبا را بنا می کند و از در شدت، چنان مسجد ضرار را می سوزاند که تا مدت ها خاکستر زیر آن قابل اشتعال است... با چه منطقی می توان سوختن و ساختن را تبیین نمود...

امشب نیز مهمان بعثه بودیم و غم فراق...

حرف اضافی:

الا و لا یحمل هذا العلم، الّا اهل البصر و الصبر

در خواب هم ندیدی؟

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۲۷ ق.ظ

جمعه 91/2/8           مسجد النبی(رو به روی گنبد خضرا)            6:30 بعد از ظهر



سه روز در جوار خیر حلق الله باشی و عظمت ش وجودت را فرا نگیرد! هنوز درهای قلبت به روی نبی الرحمه گشوده نشده است. در جوارش نشسته ای اما جریان قلب ت در مسیل رحمت وی قرار نگرفته است...

هنوز بین خود و خدای محمد(ص)، خود را انتخاب می کنی و نتیجه چیزی نیست جز این که سه روز در جوارش باشی و خواب باشی...

چگونه این انجماد را باید تصعید کرد و هر چه منیّت است را نیست...

نجنگیده کارزار را ترک کرده ای؟ هنوز من در تو جاری است. هنوز زنجیرها بر دست و پای دل ت نمایان است...

هنوز محمد(ص) را لمس نکرده ای... نبوییدی... با ذره ذره وجودت درک نکردی... حتی در خواب هم ندیدی...

هنوز سلام ندادی که در انتظار جواب نشسته ای...

هنوز هم همه چیز را به شوخی می گیری... فرصت ها از دست می رود و تو هنوز همان من ی!

تا به کی باید منتظر بمانم تا این کاخ پوشالی من فرو بریزد و با محبت محمد(ص) و آل مطهرش کلبه ای خدایی جایگزین شود که لباس تقوا افضل است...

غرور درد عجیبی است که لاعلاج می نماید، مگر اینکه به درگاه ش پناه بری...

یا محمد(ص)... تو ما را دریاب... گناهکارم... بی پناهم... از خود هیچ ندارم... به تو پناه آورده ام که باب رحمتی...

می دانم که در بند غرور و منیّت ها گرفتارم... تو مرا از این مرداب رهایی ده...

حرف اضافی:

این نما از گنبد خضرا را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد...